امیرخسرو دهلوی:یک ره ز در برون آ، قصد هزار جان کن قربان هزار چون من بر چشم ناتوان کن
❈۱❈
یک ره ز در برون آ، قصد هزار جان کن
قربان هزار چون من بر چشم ناتوان کن
رویت بلاست، بنما، تا جان دهند خلقی
در عهد خود ازینسان نرخ بلاگران کن
❈۲❈
از دیدن تو مردم تا بزیم و نمیرم
در شخص مرده من خود رابیار و جان کن
از نوک غمزه تا کی خونها کنی دمادم
شهری بکشتی، اکنون شمشیر در میان کن
❈۳❈
از کویش غم تو بگسست بند بندم
یک جرعه ای میم ده پیوند استخوان کن
از لب چو دیگرانم چون شکری ببخشی
باری طفیل ایشان خاکی در این و آن کن
❈۴❈
گر دل بری، توانی، ور جان بری ز من هم
تسلیم تست خسرو خواه این و خواه آن کن
کامنت ها