امیرخسرو دهلوی:من اینجا و دل گمره در آن کو از آن گمگشته مسکین نشان کو
❈۱❈
من اینجا و دل گمره در آن کو
از آن گمگشته مسکین نشان کو
مگو، ای پندگو، بی او بزی خوش
خوشم گر زنده مانم، لیک جان کو
❈۲❈
مرا گویی که رو با صابری ساز
تو خود می گویی اما گو که آن کو
به دل گویم که غمها خواهمش، گفت
چو او پیش نظر آید، زبان کو
❈۳❈
بپرس این ناتوان را، پیش تر زانک
بپرسی خلق را کان ناتوان کو
پس از مردن دعای تربت من
بسندست آنکه گویی، گو فلان کو
❈۴❈
به گستاخی حدیث بوسه گفتم
به خنده گفت کای خسرو، دهان کو
کامنت ها