امیرخسرو دهلوی:عاشق و دیوانه ام، سلسله یار کو سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو
❈۱❈
عاشق و دیوانه ام، سلسله یار کو
سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو
گر چه گلستان خوش است، ورچه چمن دلکش است
آن همه دیدم، ولی آن گل رخسار کو
❈۲❈
ناله هر عاشقی از دل افگار خویش
از من مسکین مپرس کان دل افگار کو
نقش من بت پرست هست به کشتن سزا
تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو
❈۳❈
آه که دعوی عشق، پس غم جان، چون بود
دوستی جان گرفت، دوستی یار کو
وه که جمالی چنان روزی این چشم نیست
دیده بیدار هست، دولت بیدار کو
❈۴❈
بر سخن درد ما گوش نهد گر چه یار
خسرو بیچاره را طاقت گفتار کو
کامنت ها