امیرخسرو دهلوی:تا شدم چشم آشنا با روی تو چشمه ها از من روان شد سوی تو
❈۱❈
تا شدم چشم آشنا با روی تو
چشمه ها از من روان شد سوی تو
بس که مویت در خیال من نشست
در خیالم کین منم با موی تو
❈۲❈
عاشق روی توام کز بس صفا
روی توان دیدن اندر روی تو
من کجا خسپم که از فریاد من
شب نمی خسپد کسی در کوی تو
❈۳❈
گفتیم بی روی من در گل مبین
چون کنم، می آیدم زو بوی تو
نفگنی در گردنم دستی که نیست
این کمان را طاقت بازوی تو
❈۴❈
سر به زانو مانده ام از دامنت
تا چرا بوسد سر زانوی تو
بنده خسرو از سر جان خواستت
تا نشیند ساعتی پهلوی تو
کامنت ها