امیرخسرو دهلوی:ای عشقت آتشی به همه شهر درزده و آن آتش از درونه من شعله بر زده
❈۱❈
ای عشقت آتشی به همه شهر درزده
و آن آتش از درونه من شعله بر زده
هر روز چشم مست تو در کاروان صبر
بیرون کشیده تیغ و ره خواب و خور زده
❈۲❈
مژگان تو به هر زدن چشم بهر قتل
آراسته دو لشکر و بر یکدگر زده
هر تیر کز اشارت تو راست کرده چشم
آن تیر راست کرده مرا بر جگر زده
❈۳❈
لب تو مکن به پاسخ تلخ و مرا مکش
زان لعل آب کرده و اندر شکر زده
نی چشم تو زده ست مرا تیر، بلکه هست
هم چشم من مرا ز گشاد نظر زده
❈۴❈
اینک ز چشم من به تو آمد به مستغاث
خون جگر به دامن تو دست تر زده
چون شانه تو مانده ام از دست موی تو
پایی به گل بمانده و دستی به سر زده
❈۵❈
دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟
چون سنگ برگرفته ای و بر گهر زده
تو تیغ جور بر سر من می زنی و من
آیم همی به کوی تو هر روز سر زده
❈۶❈
هر شب زده ز جور تو خسرو هزار آه
هر چند گفته بیش مزن، بیشتر زده
کامنت ها