امیرخسرو دهلوی:چه کردم کآخرم فرمان نکردی بدیدی دردم و درمان نکردی
❈۱❈
چه کردم کآخرم فرمان نکردی
بدیدی دردم و درمان نکردی
ز هجران تو کفری هست بر من
شب کفر مرا ایمان نکردی
❈۲❈
به دشواری برآمد جانم از تن
ببردی جان من، آسان نکردی
چه جانها کان به وجه بوسه تو
برفت و نرخ را ازان نکردی
❈۳❈
به گریه خواستم وصلت در این ملک
گدای خویش را سلطان نکردی
به کویت آرزومندان نمودند
نگاهی جانب ایشان نکردی
❈۴❈
ترا گفتم که یک روزی مرا باش
برفتی از من و فرمان نکردی
دلم بردی و گفتی خواهمت داد
چو رفتی، پیش یاد آن نکردی
❈۵❈
ندیدی عیش خسرو تلخ هرگز
به حلوای لبش مهمان نکردی
کامنت ها