امیرخسرو دهلوی:اگر تو سرگذشت من بدانی دگر افسانه مجنون نخوانی
❈۱❈
اگر تو سرگذشت من بدانی
دگر افسانه مجنون نخوانی
همی گوید «برو بیدار می باش
مکن تعلیم سگ را پاسبانی »
❈۲❈
ز من پرسی که همدردان چه کردند؟
ترا دادند جان و زندگانی
مرا گرد سر آن چشم گردان
که تا بر من فتد آن ناتوانی
❈۳❈
نماندم استخوانی هم که باری
سگ تو باشد از من میهمانی
طبیبم داغ فرماید، نداند
که صد جا بیش دارم در نهانی
❈۴❈
به بالینش منالید، ای اسیران
که بس شیرین بود خواب گرانی
مرا جان در وفاداری برآمد
هنوز اندر حق من بدگمانی
❈۵❈
به قتل خسرو آمد عشق و شادم
که یاری همرهی شد آن جهانی
کامنت ها