امیرخسرو دهلوی:گر تو رنج من مسکین گدا بشناسی جور از حد نبری، حد جفا بشناسی
❈۱❈
گر تو رنج من مسکین گدا بشناسی
جور از حد نبری، حد جفا بشناسی
من جز از تو نشناسم به حق خدمت تو
تو نه آنی که حق خدمت ما بشناسی
❈۲❈
تو که از کبر و منی می نشناسی خود را
من مسکین گدا را کجا بشناسی
ز فراقت ز ضعیفی همه خلقم بشناخت
ور تو بینی نه همانا که مرا بشناسی
❈۳❈
بسته موی توام، ور به تنم در نگری
موی در موی کنی فرق و مرا بشناسی
برده ای صد دل و زنهار که نیکو داری
که دلم زان همه دلها، صنما، بشناسی
❈۴❈
از درون سوختگی دارد و از بیرون داغ
این نشان بهر همان است که تا بشناسی
چون درون جگرم جای گرفتی زنهار
چون بریزی نمکی از لب و جا بشناسی
کامنت ها