امیرخسرو دهلوی:جان من، بی من درمانده تنها چونی؟ من ز غم سوخته گشتم، تو بگو تا چونی؟
❈۱❈
جان من، بی من درمانده تنها چونی؟
من ز غم سوخته گشتم، تو بگو تا چونی؟
بندگان را نرسد پرسش مخدوم، ولی
ای منت بنده، بگو بهر خدا تا چونی؟
❈۲❈
هیچ می دانی کآخر غم تنهایی چیست؟
هیچ می پرسی، کای غمزده تنها چونی؟
بهر تسکین غریبی چه کمت خواهد شد؟
گر بگویی که چه حال است ترا یا چونی؟
❈۳❈
بی من سوخته هر شب که حرامت بادا
با گل و نقل تر و جام مصفا چونی؟
خسرو از دست تو خود خون دلش می نوشد
تو بگو اینکه به نوشیدن صهبا چونی؟
❈۴❈
خسرو از دست تو خود خون دلش می نوشد
تو بگو اینکه به نوشیدن صهبا چونی؟
کامنت ها