امیرخسرو دهلوی:ای رفته در غریبی، باز آکه عمر و جانی یا خود چو عمر رفته باز آمدن ندانی؟
❈۱❈
ای رفته در غریبی، باز آکه عمر و جانی
یا خود چو عمر رفته باز آمدن ندانی؟
در راه تو بمیرم، گرچه ترا نبینم
باری خلاص یابم از ننگ زندگانی
❈۲❈
زانجا که رفته ای تو، نفرستی ار سلامی
بر دست باد باری از خاک ره نشانی!
رفتی و زآرزویت بر لب رسید جانم
مانا که زنده یابی، باز آاگر توانی
❈۳❈
از ما چو آشنایان برداشتند دل را
ای جان زار مانده، تو هم ببر گرانی
ای صاحب سلامت، خفته به خواب مستی
تو در شب فراقت احوال من چه دانی؟
❈۴❈
زین بخت نابسامان کامی نیافت خسرو
برباد آرزو شد سرمایه جوانی
کامنت ها