امیرخسرو دهلوی:ای یار پرنمک، جگرم ریش میکنی قصد هلاک سوخته خویش میکنی
❈۱❈
ای یار پرنمک، جگرم ریش میکنی
قصد هلاک سوخته خویش میکنی
از دیده شرم دار، گرت بیم آه نیست
بیموجبی چرا دل من ریش میکنی؟
❈۲❈
آخر کجا روا بود، ای ناخدای ترس
این سلطنت که با من درویش میکنی
ای آنکه پند میدهیم از برای عشق
چندین مدم که آتش من بیش میکنی
❈۳❈
جانا، ز طعنه کشته شدم، کاین دل مرا
آماج تیر دشمن بدکیش میکنی
چشمت به خواب میرود، آن مست را بگوی
آخر چه کردهایم که در پیش میکنی
❈۴❈
جوری که میکنی تو، مرا آن نمیکشد
این میکشد که پیش بداندیش میکنی
گر بوسه خواهم از مژه، گویی جواب تلخ
بوسه مده، چرا سخن از نیش میکنی؟
❈۵❈
خسرو به آرزو چو خیالت به جان خرید
در کار او هنوز چه فرویش میکنی؟
کامنت ها