امیرخسرو دهلوی:تا تو روی چو ماه بنمایی نتوان دید روی بینایی
❈۱❈
تا تو روی چو ماه بنمایی
نتوان دید روی بینایی
نیم بالای تو نباشد سرو
که تو سرو تمام بالایی
❈۲❈
به تماشا قدم چه رنجه کنی؟
تو که سر تا قدم تماشایی
گویی از حسرت نبات لبت
شیشه گر گشت چرخ مینایی
❈۳❈
روی بنمای تا درو داریم
کز رخ آیینه مصفایی
پیشتر زانکه برد دانی رنگ
نتوانی که روی بنمایی
❈۴❈
پیش زلفت فتاده ام شبها
دیو می گیردم ز تنهایی
بسته زلف را بگو، یاری
کای فلان، در کدام سودایی؟
❈۵❈
بی تو چون زلف تو پس آمده ام
چه شود، گر به رفق پیش آیی؟
بوسه ای چند بنده خسرو را
بر لب خود برات فرمایی
کامنت ها