امیرخسرو دهلوی:در تو، ای دوست به خون ریختنم داری رای تو همین روی نما، تیغ خود از خون پالای
❈۱❈
در تو، ای دوست به خون ریختنم داری رای
تو همین روی نما، تیغ خود از خون پالای
تن من موی شده، غم نیز گرهی شد در وی
ناوک غمزه زن و آن گره از مو بگشای
❈۲❈
می کنم هر نفسی ناله ز دم دادن تو
کاستخوان تهیم در دم سردت چون نای
در پیت رفت دل سوخته و داغ بماند
خستگی چون برود داغ بماند بر جای
❈۳❈
وای کردم که مگر غم ز دلم برخیزد
گر دل این است ازو هیچ نخیزد جز وای
دل درین بود که ناگاه بدیدم رخ دوست
باز دیوانه شد این عقل نصیحت فرسای
❈۴❈
عشق می گفت که خسرو، تو مرا می دانی
چون امان یافته ای پیش دلیری منمای
کامنت ها