امیرخسرو دهلوی:دلی دارم در او دردی و داغی که یکدم نیستش از غم فراغی
❈۱❈
دلی دارم در او دردی و داغی
که یکدم نیستش از غم فراغی
به هر دل از دلم سوزی بگیرد
بسوزد چون چراغی از چراغی
❈۲❈
ازین شکرلبان شمع صورت
به بازی سوختند هر طرف لاغی
شکافندم جگر، وز غمزه گویند
جراحت را بباید کرد داغی
❈۳❈
کم از نظاره ای، باری که هستت
دمید سبزه ای بر گرد باغی
رقیب روسیه را کن ز خود دور
خوی بلبل نیرزد خوی زاغی
❈۴❈
بریزد آب خسرو چون نریزد
که گل حیف است در چنگ کلاغی
کامنت ها