امیرخسرو دهلوی:به فراغ دل زمانی نظری به ماهرویی به از آنکه چند شاهی، همه عمر های و هویی
❈۱❈
به فراغ دل زمانی نظری به ماهرویی
به از آنکه چند شاهی، همه عمر های و هویی
نه ز دست نوجوانان به چمن شدم، ولیکن
هوس جمال جانان نرود به رنگ و بویی
❈۲❈
نفسم به آخر آمد، نظرم ندید سیرش
بجز این نماند ما را هوسی و جستجویی
ببرید ناتوان را به طبیب آدمی کش
که چو مرد نیست باری به نظاره چو اویی
❈۳❈
چه خوش است مست ما را به کرشمه لعب چوگان
که به خاک در نغلتد سر ما بسان گویی
به خدا که رشکم آید ز رخت به چشم خود هم
که نظر دریغ باشد ز چنان لطیف رویی
❈۴❈
دل من که شد ندانم چه شد آن غریب ما را
که برفت عمر و نآمد خبرش به هیچ سویی
سخن سگان شبرو نزند مگر کسی را
که شبیش بوده باشد گذری به گرد کویی
❈۵❈
مکن، ای صبا، مشوش سر زلف آن پریوش
که هزار جان خسرو به فدای تار مویی
کامنت ها