امیرخسرو دهلوی:آن چشم شوخ را بین هر غمزهای بلایی وان لعل ناب بنگر هر خندهای جفایی
❈۱❈
آن چشم شوخ را بین هر غمزهای بلایی
وان لعل ناب بنگر هر خندهای جفایی
هر ابرویی ز رویت محراب بتپرستی
هر تار مو ز زلفت زنار پارسایی
❈۲❈
گویند، چیست حالت آن دم که پیشت آید؟
چون باشد آنکه ناگه پش آیدش بلایی
این غم که هست دانم هر دو ز تو برین دل
می کش که ظالمی را خوش می کنی سزایی
❈۳❈
گر غرقه بر نیاری، باری کم از فسوسی
ای آشنات هر دم در خون آشنایی
وصلت همین قدر بس کافتادمت چو در ره
از ره کنی به یک سو سنگی به پشت پایی
❈۴❈
سودای زلف آن بت امشب بکشت ما را
آه، ای شب، سیه رو، پایانت نیست جایی
من خود ز محنت خود بودم به جان دگر سو
وه کز کجا فتادی بر جان مبتلایی
❈۵❈
سلطان من توانی مهمان خسرو آیی
بیداری است امشب در خانه گدایی
کامنت ها