امیرخسرو دهلوی:من ندیدم چون تو هرگز دلبری سرکشی عاشق کش و غارتگری
❈۱❈
من ندیدم چون تو هرگز دلبری
سرکشی عاشق کش و غارتگری
از تو یک ناز و ز خوبان عالمی
وز تو تیری و ز دلها لشکری
❈۲❈
از زمین پنهان بماند آفتاب
گر برآیی بامداد از منظری
من سری دارم که در پایت کشم
گر تو در خوبی نداری همسری
❈۳❈
از کجا بر روزگار من فتاد
چون تو سنگین دل بلای کافری
دست نه بر سینه ام تا بنگری
آتش پوشیده در خاکستری
❈۴❈
ماند چشمم روز و شب در چارسو
تا مگر ناگه در آیی از دری
من که از خود بر تو غیرت می برم
چون توانم دیدنت با دیگری
❈۵❈
هر که دید از چشم خسرو خون روان
گشت هر مو بر تن او نشتری
کامنت ها