امیرخسرو دهلوی:یار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت زهره ام کرد آب و تیمار من در هم نداشت
❈۱❈
یار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت
زهره ام کرد آب و تیمار من در هم نداشت
گریه ها کردم که خون شد سنگ خارا را جگر
سنگدل یارم که چشمش قطره زان نم نداشت
❈۲❈
ماجرای درد خود بر روی او صد بار پیش
یک به یک گفتیم و او را ذره ای زان غم نداشت
دی برون رفتم فغانها کردم و بگریستم
بود او در خواب مستی و غم عالم نداشت
❈۳❈
دوش بیخود بوده ام در بستر غم تا به چاشت
همچنان می سوخت شمع و دیده من دم نداشت
ای که گویی خوشدلی، یارب، همین در عهد ما
گشت پنهان یا کسی خود از بنی آدم نداشت
❈۴❈
صبر خود یکبارگی زانگونه از ما برگذشت
هیچ گه گویی که با ما آشنایی هم نداشت
دیر زی، ای عشق کز اقبال تو پاینده بود
این متاع انده و غم، هیچ چیزی کم نداشت
❈۵❈
این دل خسرو که از عشق جوانان پخته شد
همچنان خون ماند کز شیرین لبی مرهم نداشت
کامنت ها