امیرخسرو دهلوی:گر تو یک ناوک از آن چشم سیه بستانی ملک نه چرخ ز خورشید و ز مه بستانی
❈۱❈
گر تو یک ناوک از آن چشم سیه بستانی
ملک نه چرخ ز خورشید و ز مه بستانی
عارضت ماند در آبنوس جان ای سلطان
چه شود گر نفسی عرض سپه بستانی
❈۲❈
آن دلی کش همه خوبان نتوانند ستد
تو از آن چشم سیه نیم نگه بستانی
بی گرو جان دهم و بوسه همی خواهم وام
لیک شرطی که یکی بدهی و ده بستانی
❈۳❈
دیدنت شد گنهم منتهی بر دیده نهم
گر کشی چشمم و انصاف گنه بستانی
جان دهم نه کنی ارزد نه یکی صد جان آن
که به صد ناز از آن گفتن نه بستانی
❈۴❈
جان گریزانست ز خسرو اگر آن سو ای باد
بگذری بوی از آن زلف سیه بستانی
کامنت ها