امیرخسرو دهلوی:رفتی از پیش من و نقش تو از پیش نرفت کیست کو دید به رخسار تو وز خویش نرفت
❈۱❈
رفتی از پیش من و نقش تو از پیش نرفت
کیست کو دید به رخسار تو وز خویش نرفت
تا ترا دیدم، کم رفت خیالت ز دلم
کم چه باشد که خود خاطر من خویش نرفت
❈۲❈
هیچ گاهی به سوی بند نیایی، آری
هیچ کاری به مراد دل درویش نرفت
شب کنی وعده و فردات ز خاطر برود
از تو این ناز و فراموشی و فرویش نرفت
❈۳❈
بی سبب نیست گذرهای خیالت بر من
بی سبب گرگ مکابر به سوی میش نرفت
تیر مژگان ترا جستن دلها کیش است
عالمی کشته شد و تیر تو از کیش نرفت
❈۴❈
من رسوا شده را خودکش و مفگن به رقیب
که بدین روز کسی پیش بداندیش نرفت
دل به مرهم چه گذاریم که بر یاد لبت
هیچ وقتی دل ما را نمک از ریش نرفت
❈۵❈
خسروا، تن زن و بنشین پس کار خود، از آنک
جگرت خون شد و کار دلت از پیش نرفت
کامنت ها