امیرخسرو دهلوی:باز شب آمد و خواب از سر من بیرون رفت تا شبم چون گذرد، روز ندانم چون رفت
❈۱❈
باز شب آمد و خواب از سر من بیرون رفت
تا شبم چون گذرد، روز ندانم چون رفت
مونسم نیست به جز گوشه غم بی تو، از آنک
هر که آمد ز پی دیدن من محزون رفت
❈۲❈
سر به بالین ننهادم ز فراق تو شبی
که نه تا روز به بالین ز دو چشمم خون رفت
این نثاریست که جز خاک قبولش نکند
بر درت هر چه ازین دیده در مکنون رفت
❈۳❈
دو خداوند به یک خانه موافق نبود
تو درون آمدیم در دل و جان بیرون رفت
من نه تنهایم در عهد تو بیدل مانده
که دل شهری ازان نرگس پر افسون رفت
❈۴❈
مرگ فرهاد نه آن بود هلاک شیرین
که برایشان ز جدایی غم و درد افزون رفت
کشتن این بود که شیرین سوی فرهاد گذشت
مردن آن بود که لیلی به سر مجنون رفت
❈۵❈
همه را داغ کند یا رب و در او نرسد
یا رب خسرو کز دست تو بر گردون رفت
کامنت ها