امیرخسرو دهلوی:هر کس آنجا که می و شاهد و گلشن آنجاست من همانجا که دل گشمده من آنجاست
❈۱❈
هر کس آنجا که می و شاهد و گلشن آنجاست
من همانجا که دل گشمده من آنجاست
هر شب، ای غم، چه رسی در طلب دل اینجا
آخر آن سوخته سوخته خرمن آنجاست
❈۲❈
گم شده جان به شب تیره و چشمم به ره است
هم بران بام که خود آن مه روشن آنجاست
گفتی، ای دوست که بگریز و ببر جان زین کوی
چون گریزم که گروگان دل دشمن آنجاست
❈۳❈
سر محراب ندارم، من و کویت پس ازین
که بت و بتکده گبر و برهمن آنجاست
شب نگنجیدم در جامه که گفت از تو صبا
که منم جان غریبی و مرا تن آنجاست
❈۴❈
ماند در ناله هم اندر غم تو خسرو، ازآنک
بلبل اینجاست، ولیکن گل و سوسن آنجاست
کامنت ها