امیرخسرو دهلوی:نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
❈۱❈
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست
چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
پرده بدرید، کس این راز نخواهد پوشید
غنچه بشگافت، سرش باز نخواهد پیوست
❈۲❈
ای که از سحر دو چشم تو، پری بسته شود
آدمی نیست که چشم از تو تواند بربست
تا به گلزار جهان سرو بلندت برخاست
هر نهالی که نشاندند به بستان بنشست
❈۳❈
بهر خون ریز مرا دست چه مالی چندین؟
خون من به که بریزی و بمالی بر دست
هر که جان در ره جانان ندهد مرده بود
مرده هم بدهد، اگر در تن او جانی هست
❈۴❈
چشم خسرو نتوان بست که در خواب مبین
منع هندو نتوان کرد که صورت مپرست
کامنت ها