امیرخسرو دهلوی:چشم فتانت که دی بر رو نخفت فتنه را بیدار کرده او نخفت
❈۱❈
چشم فتانت که دی بر رو نخفت
فتنه را بیدار کرده او نخفت
تاز جوی لب خط سبزت بخاست
سبزه تر بر لب هر جو نخفت
❈۲❈
گل برآمد با تو و بادش به روی
پشت دستی زد که تو بر تو نخفت
من نخفتم در فراقت هیچ گاه
چشم من در حسرت آن رو نخفت
❈۳❈
نی خود آن نرگس به خونم راه داشت
بخت من، کان غمزه بد خو نخفت
هر که پهلوی تو خود در خواب دید
تا قیامت هم بر آن پهلو نخفت
❈۴❈
بازویت خسرو چو زیر سر نیافت
کرد تنها زیر سر بازو، نخفت
کامنت ها