امیرخسرو دهلوی:خونخوار چشم تو که ره مرد و زن زده ست هر شب به خوابگاه من ممتحن زده ست
❈۱❈
خونخوار چشم تو که ره مرد و زن زده ست
هر شب به خوابگاه من ممتحن زده ست
من خاک راه بوسم و از خود به غیرتم
آه از صبا که بوسه ترا بر دهن زده ست
❈۲❈
دل دامنت گرفت و رها چون کند کسی
پیری که بوی یوسفش از پیرهن زده ست
گه گه بیامدی به سوی کاروان صبر
لیکن بلای غمزه تو راه من زده ست
❈۳❈
ساقی بیا که شب به میان کرد زهد و رفت
زان یک غزل که صبحدم آن راهزن زده ست
ای پارسا، چه سر زنیم تو، که می فروش
صد کوزه بر سر من توبه شکن زده ست
❈۴❈
دی گفتی، آه می زنی از مات شرم نیست
آتش زده ست درمن و زان یک سخن زده ست
روزم چو بی ویست شبش خواب دیده ام
کان جان پاک تکیه به پهلوی من زده ست
❈۵❈
بر کوه باد ناله خسرو نه بر دلت
کاین تیشه ایست سخت که آن کوهکن زده ست
کامنت ها