امیرخسرو دهلوی:مهی گذشت که آن مه به سوی ما نگذشت شبی نرفت که بر جان ما بلا نگذشت
❈۱❈
مهی گذشت که آن مه به سوی ما نگذشت
شبی نرفت که بر جان ما بلا نگذشت
مرا ز عارض او دیر شد گلی نشکفت
چو گلبنی که بر او هیچ گه صبا نگذشت
❈۲❈
گذشت در دل من صد هزار تیر جفا
که هیچ در دل آن یار بی وفا نگذشت
مسیح من چو مرادم نداد، جان دادم
ولیک عمر ندانم گذشت یا نگذشت
❈۳❈
بریخت چشم مرا آب آن بت بدخوی
چه آب ریختگی کان به روی ما نگذشت
کبوتری نبرد سوی دوست نامه من
کز آتش دل من مرغ در هوا نگذشت
❈۴❈
چه سود ملک سلیمانت، خسروا، به سخن
چو هدهد تو گهی جانب سبا نگذشت
کامنت ها