امیرخسرو دهلوی:چه داغهاست که بر سینه فگارم نسیت چه دردهاست که بر جان بی قرارم نیست
❈۱❈
چه داغهاست که بر سینه فگارم نسیت
چه دردهاست که بر جان بی قرارم نیست
دلم ز کوشش خون گشت و کام دل نرسید
چه سود دارد بخشش، چو بخت یارم نیست
❈۲❈
به خاک کوی بسازم، چو خاک یار نیم
بر آستانه بمیرم چو پیش بارم نیست
خوشم به دولت خواری و ملک تنهایی
که التفات کسی را به روزگارم نیست
❈۳❈
مرا مپرس که در دم نهان نخواهد ماند
که اعتماد برین چشم اشکبارم نیست
نفس به آخرم آمد، ازان دهی سخنی!
که بهر کوی عدم هیچ یادگارم نیست
❈۴❈
ملامتش رسد از خونم، این همی کشدم
وگرنه بیم ز شمشیر آبدارم نیست
ز بس که در دل خسرو سواریش ننشست
به عمر یک نفسی بر پی غبارم نیست
کامنت ها