امیرخسرو دهلوی:سر زلف تو تا بجنبیدهست بوی مشک ختا بجنبیدهست
❈۱❈
سر زلف تو تا بجنبیدهست
بوی مشک ختا بجنبیدهست
بوی خون آمد از صبا ماناک
عاشقی را هوا بجنبیدهست
❈۲❈
تا بجنبید زلف او از باد
ناف آهو ز جا بجنبیدهست
ما و دیوانگی دگر کان زلف
باز بر جان ما بجنبیدهست
❈۳❈
جوش دلها به گرد او گویی
قلب صد یاد را بجنبیدهست
گر جگرگوشه نیست چشم مرا
خون چشمم چرا بجنبیدهست؟
❈۴❈
میرود ذکر رفتنش بسیار
باز جای بلا بجنبیدهست
دی شنیدم ز آه سرد منش
دل چون آسیا بجنبیدهست
❈۵❈
یاد خسرو نمیکند، یا رب
کاین سخن از کجا بجنبیدهست
کامنت ها