امیرخسرو دهلوی:دلم برد و بوی وفایی نداشت دلش راز غم آشنایی نداشت
❈۱❈
دلم برد و بوی وفایی نداشت
دلش راز غم آشنایی نداشت
تحمل بسی کرد گل در بهار
ولی پیش رویش بقایی نداشت
❈۲❈
زهی جان به جانان سپرده، دریغ
که در خورد همت صلایی نداشت
صبوری برون شد ضروری ز من
که در سینه تنگ جایی نداشت
❈۳❈
کنون شیشه را بر طبیب آورم
که زاهد قبول دعایی نداشت
فلک عاشقی را چو بر من گماشت
جز این در خزینه بلایی نداشت
❈۴❈
چه بینم به بیهوده در باغ دهر؟
که هرگز نسیم وفایی نداشت
فراهم نشد ریش عشق کهن
که پیکان خوبان خطایی نداشت
❈۵❈
به زنجیر او، خسروا، دل مبند
که سلطان نظر بر گدایی نداشت
کامنت ها