امیرخسرو دهلوی:کجا دولت وصلش آرم به دست که جز باد چیزی ندارم به دست
❈۱❈
کجا دولت وصلش آرم به دست
که جز باد چیزی ندارم به دست
سر زلف او تا نگیرد قرار
کی آید دل بیقرارم به دست
❈۲❈
گهش می فشانم سر خود به پای
چه چاره نبود اختیارم به دست
سر آمد درین آرزو روز غم
که افتد شبی زلف یارم به دست
❈۳❈
نه بد بر کفم باده بر یاد آن
که باد است ازو یادگارم به دست
ببازم سر خویش، خسرو، اگر
گهی دامن وصلش آرم به دست
کامنت ها