امیرخسرو دهلوی:خانه چو خورشید به جوزا گرفت رفت در آن خانه درون جا گرفت
❈۱❈
خانه چو خورشید به جوزا گرفت
رفت در آن خانه درون جا گرفت
رفت در آن خانهٔ تیر از مسیر
محرق ازآتش خورشید تیر
❈۲❈
باد ز جوزا شده آتش ز مهر
سوخت جهانی ز زمین تا سپهر
بس که ستد روز جهان را زتاب
دیده نشد نقش شب الا به خواب
❈۳❈
صبح هم از تافتن شب برست
طالب شب گشت چراغی بدست
تافته از گرمی خود آفتاب
تابش او کرده جهان را به تاب
❈۴❈
شب شده چون روز وی اندر گداز
روز چو شبهای زمستان دراز
بیش بقا، روز بمانند سال
بیش بقا تر شده بعد از زوال
❈۵❈
خلق کشان در پنهٔ سایه رخت
سایه گریزان به پناه درخت
جانب سایه شده مردم روان
سایه به دنبالهٔ مردم دوان
❈۶❈
بس که شده سایه زگرمی سیاه
گرم در انداخته خود را به چاه
خواست کند خلق زگرمای خویش
در پنهٔ سایهٔ خود جای خویش
❈۷❈
لیک ز تاب فلک تا بناک
سایه نماند از تن مردم به خاک
گرم چنان گشت هوا در جهان
آتش گویند، بسوزد زبان !
❈۸❈
خون برگ مرد زبون آمده
خوی شد ، از پوست برون آمده
پای مسافر بره گرم دور
ز ابله پر قبر چو نان تنور
❈۹❈
چوب شد از غایت خشکی نبات
از پی یک شربت آب حیات
سبزهٔ در پاش ز مرد نمای
کاه شده ، بلکه شده کهربای
❈۱۰❈
لاله سیه کشت زخشکی چو مشک
چون به سیاهی کشد از کشت خشک
سنگ که آتش ز وی اید برون
ماند ز خورشید در آتش درون
❈۱۱❈
باد زنه دست به دست همه
وز دم او باد به دست همه
گرم هوا بر سر هر میوه زار
گرمی او پختگی آورد بار
❈۱۲❈
بر سر هرمیوه ز تاب تموز
مرغ شده پخته خور و خام سوز
ز آتش خورشید که شد میوه پز
بلبل و گنجشک شده میوه گز
❈۱۳❈
خشک شده برگ درختان به شاخ
میوهٔ تر گشته بیستان فراخ
کامنت ها