امیرخسرو دهلوی:کرد چوره در سرطان آفتاب چشمهٔ خورشید فرو شد باب
❈۱❈
کرد چوره در سرطان آفتاب
چشمهٔ خورشید فرو شد باب
ابر سرا پرده به بالا کشید
سبزه صف خویش بصحرا کشید
❈۲❈
آب فرو ریخت به کار زمین
زد همه بنشست غبار زمین
سیل، عنان بس که به تندی گزاشت
باد به زنجیر نگاهش نه داشت
❈۳❈
چون دهل رعد شد از آب غرق
گرم شد از آتش سوزان برق
گرم چنان شد که چو آواز داد
غلغله در گنبد گردون فتاد
❈۴❈
قوس قزح گشت کمان وار کوز
از دو طرف سبز پی و سرخ توز
تاب کشید آتش به رقش چنان
کش نم صد ابر نه دارد زیان
❈۵❈
جوی که شد مست خوش و آبدار
آب گرفتش لب و سبزه کنار
صفوت آب ار تو ندانی محال
زیر زمین ابر نمود از خیال
❈۶❈
تندی سیلاب به بالای کوه
از شغب آورد زمین را ستوه
ماند همه وقت خط سبزهتر
از کف خورشید نهان شد اثر
❈۷❈
هر دمنی یک گل و صد آب جو
هر چمنی صد گل و صد آبرو
برق به شمشیر در آورد تاب
گشت زره پوش سواران آب
❈۸❈
برق، بهر سوی، بتابی دگر
دست، بهرجوی، بر آبی دگر
پرده نشین گشت فلک سو به سو
با همه زالی شده پوشیده رو
❈۹❈
جوی که شد برهنه سیمین تنش
جامه غوکی شده پیراهنش
خاک ز بی آبی امان یافته
چشمه ز جوی آب روان یافته
❈۱۰❈
چون زمین از آب شده سیم ناب
باد گره بر زده بر سیم آب
جوی رسیده به بلندی ز سیل
هم به تواضع به نشیبش میل
❈۱۱❈
زود ز مستی به فغان آمده
دور خرابی به کران آمده
ماند بهر شهر عمارت در آب
محتکران را شده خانه خراب
❈۱۲❈
چرخ نگون طشت شده سیل بار
طشت نگون، آب نه گیرد قرار
ابر هوا خواه گلستان شده
آب کش مجلس مستان شده
❈۱۳❈
باغ که از سبزه شد آراسته
ابر سیه را به هوا خواسته
برگ درختان تر از شاخسار
هر همه در بار و درآورده بار
❈۱۴❈
ابر شده کوه بلند از شکوه
برق شده بر سر او تیغ کوه
بزر گران در گل لغزان اسیر
تکیهاشان بر کرم دستگیر
❈۱۵❈
شالی سر سبز ندانم که چیست
کاب گذشت از سر و آنگاه زیست
سبزه نورسته تو گوئی مکر
بچه طوطی ست که شد سیخ پر
❈۱۶❈
سبزه به صحرا شده چون نوخطان
ملک جهان گشته به کام بطان
ژاله زنان بر سر کل مرغ سنگ
با سر گل خوش بود از سنگ جنگ
❈۱۷❈
غوطهٔ مرغابی رعنا بجوی
از سر طوفان شده پایاب جوی
نول حواصل شده مقراض پر
جامهٔ او نقره و مقراض زر
❈۱۸❈
جرعه که طاوس ز باران بخورد
هم به سرود آمده هم جلوه کرد
یافته دراج خوشی در هوا
شیر و شکر داد برون از نوا
❈۱۹❈
زاب زمین شوی، بهر شاخ بید
زاغ شده قمری جامه سپید
میوه این فصل رسیده به شاخ
گرد چمن طعمهٔ مرغان فراخ
❈۲۰❈
خسته شده سینهٔ خرما ز خار
خنده همی کرد به پرده انار
موز، به یک برگ بپوشید شاخ
برگ ازو گشته به بستان فراخ
❈۲۱❈
نغزک ا خوش نغز کن بوستان
نغزترین میوه هندوستان
میوه به باغ ار ز یکی ده بود
پخته شود خوردنش آنگه بود
❈۲۲❈
میوه نغزک هم از آغاز بر
گشته نبات زمین از شیره تر
ابر در افشان شهٔ دریا نوال
ابرش خود راند بدار الجلال
❈۲۳❈
آب فراخی همه را تا به گنگ
و آمده لشکر همه از آب تنگ
لشکر انبوه چو دریا بجوش
سیل ز جنبیدن آن در خروش
❈۲۴❈
بود سراسر زمین از آب پر
هم ز هوا سوخته میشد شتر
گر چه که بود آب روان تا شکم
اسپ نکرد آتش خود هیچ کم
❈۲۵❈
پای ستوران به زمین در شده
گاو زمین را سمشان سر شده
خیمه لشکر همه بر روی آب
راست چو دریا که برارد حباب
کامنت ها