امیرخسرو دهلوی:بیا که دل بشد از انتظار آمدنت نگاه داشته ام جان نثار آمدنت
❈۱❈
بیا که دل بشد از انتظار آمدنت
نگاه داشته ام جان نثار آمدنت
ز بعد رفتن تو جان قرار کی کردی
دل ار ندادی با جان قرار آمدنت
❈۲❈
یکی به یاد کن کار جان من آخر
وگرنه من بکنم جان به کار آمدنت
هنوز تاز رخت بشکفد گلم باری
خراش یافت دل از خار خار آمدنت
❈۳❈
به چار روز نکو آمدت که مهلت نیست
دو روزه عمر مرا با چهار آمدنت
ستاره ریز کنم از دو دیده بر تقویم
حکیم را که کند اختیار آمدنت
❈۴❈
دو دیده غلتان غلتان رود به استقبال
اگر ز دور ببیند غبار آمدنت
زنم به زلف تو انگشت و بر دو دیده نهم
اگر سفید شود ز انتظار آمدنت
❈۵❈
ز جام وصل خمار اشکنی که خسرو را
برون همی رود از سر خمار آمدنت
کامنت ها