امیرخسرو دهلوی:صبا میجنبد و آن مست ما را خواب میآید که از دمهای سرد من جهان بیتاب میآید
❈۱❈
صبا میجنبد و آن مست ما را خواب میآید
که از دمهای سرد من جهان بیتاب میآید
ازان مهتاب جانافروز کان شب بود مهمانم
جهان تیرهست بر من چون شب مهتاب میآید
❈۲❈
من اینجا زار میسوزم به تاریکی و تنهایی
وه، ای همسایه غافل، ترا چون خواب میآید
غم لیلی جز از جان دست شستن مینفرماید
نه بیهودهست کاندر چشم مجنون خواب میآید
❈۳❈
گریبانم مگیر، ای محتسب، چون میْپرستم من
کزین دامان تر بوی شراب ناب میآید
شبانگه بر سرم بگذشت و چشمش تر شد، ای قربان
چه بخت است این که رحمت در دل قصاب میآید
❈۴❈
نبینی دامن، ای زاهد، نگویی تلخم، ای واعظ
که آن دردیکیش دیرینه در محراب میآید
خرامیدن نگه کن آن بهشتی را که پنداری
ز جوی انگبین سیلیست کز جلاب میآید
❈۵❈
فرو پوشید جانها را که آن بیمهر میبیند
نگه دارید دلها را که آن قلاب میآید
همه ناز است و شوخی و کرشمه، خسروا، دل نه
که بهر کشتنت با این همه اسباب میآید
کامنت ها