امیرخسرو دهلوی:مرا باز از طریق ساقی خود یاد میآید غم دیرینه بازم در دل ناشاد میآید
❈۱❈
مرا باز از طریق ساقی خود یاد میآید
غم دیرینه بازم در دل ناشاد میآید
از این سو میرسد هجرش کشیده تیغ در کشتن
وز آن سو بختم از بهر مبارکباد میآید
❈۲❈
بسوز، ای عاشق خسته که آن بیمهر میآید
بنال، ای بلبل مسکین که آن صیاد میآید
فرو خوردن نمیآرم فغان زار خود پیشش
که سگ چون دزد را دریافت در فریاد میآید
❈۳❈
برو، ای خواب، یار من نهای، زیرا که من امشب
سر زلف پریشان کسیام یاد میآید
ز بیش میکشد بادم، رواقم باش گو، باری
من این روزن نمیخواهم که این سو باد میآید
❈۴❈
فراموشم نمیگردد سر زلف چو شمشادش
که بوی غایب خویشم از آن شمشاد میآید
خرابم کرده بود و رفته بود او، ای مسلمانان
که باز آن یار بدخویم بر آن بنیاد میآید
❈۵❈
چنانت دوست میدارم که غیرت میبرد جانم
ز تو بر دیگری گر خود همه بیداد میآید
جگرسوز است مشنو، جان من، افسانه خسرو
کز او بوی دل شوریده فرهاد میآید
کامنت ها