امیرخسرو دهلوی:رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
❈۱❈
رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد
شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
کسی را در دهان تنگ خود چندین شکر گنجد
که تو میخندی و اندر جهان شکر نمیگنجد
❈۲❈
کجا چیده بود آن مو همه کز لب برون آری
ز تنگی در دهان تو چو مویی در نمیگنجد
خیالت چون به چشم آمد، برون شد مردم چشمم
که در یک دیده مردم دو مردم در نمیگنجد
❈۳❈
مرا سودای آن خط همچو دفتر ساخت تو بر تو
بگردانم ورق اکنون که در دفتر نمیگنجد
درآ در چشم و بیرون کن خیالات دگر کآنجا
نگنجد مو که دو سلطان به یک کشور نمیگنجد
❈۴❈
مرا گویی که دل بر یار دیگر نه، نهم، لیکن
همین در دل تو میگنجی، کس دیگر نمیگنجد
ز هجرت موی شد خسرو، ولی از شادی وصلت
ببین آن موی را باری که در کشور نمیگنجد
کامنت ها