امیرخسرو دهلوی:یک دل به سر کوی تو آباد نیابند یک جان زخم زلف تو ازاد نیابند
❈۱❈
یک دل به سر کوی تو آباد نیابند
یک جان زخم زلف تو ازاد نیابند
از بس که گرفتار غمت شد همه دلها
آفاق بگردند و دلی شاد نیابند
❈۲❈
روزی که روی مست و خرامان سوی بازار
در شهر یکی صومعه آباد نیابند
می کش که به تسلیم نهادم سر خود، زانک
در کشتن خوبان ز کسی داد نیابند
❈۳❈
گفتی خبرت گه گهی از باد بپرسم
از خاک طلب، کین خبر از باد نیابند
جان می کن و از بهر وفا دم مزن، ای دل
کاین مزد ز خوبان پریزاد نیابند
❈۴❈
ناخورده خراشی ز سر تیشه هجران
سنگی به سر تربت فرهاد نیابند
با بخت چه کارم ز پی وصل، که هرگز
مدبر صفتان گنج به بنیاد نیابند
❈۵❈
خسرو، ز برای دل گم گشته چه نالی؟
دانی که دل رفته به فریاد نیابند
کامنت ها