امیرخسرو دهلوی:باد آمد و بویی زنگارم نرسانید پنهان سخنی از لب یارم نرسانید
❈۱❈
باد آمد و بویی زنگارم نرسانید
پنهان سخنی از لب یارم نرسانید
فریاد من خسته رسانید به کویش
فریاد که در گوش نگارم نرسانید
❈۲❈
افسوس که بگذشت همه عمر به افسوس
بخت آرزوی دل به کنارم نرسانید
ایام جوانی به سر زلف بتان شد
اقبال به سر رشته کارم نرسانید
❈۳❈
چون بلبل دی با نفس سرد بمردم
ایام به گلهای بهارم نرسانید
چه سود ازین لاف عیاری که سیاست
سر بر شرف کنگر دارم نرسانید
❈۴❈
گفتم که خوردم تیری و ایمن شوم، آن نیز
آن کافر دیوانه سوارم نرسانید
مشتاق ملک خاک شدم بر در دهلیز
دولت به سراپرده یارم نرسانید
❈۵❈
صد شربت خون داد به خسرو ز غم عشق
یک جرعه می وقت خمارم نرسانید
کامنت ها