امیرخسرو دهلوی:دل رفت به سوی تو، همان سوی که شد ماند جان کرد به ره حمله و آن نیز برون ماند
❈۱❈
دل رفت به سوی تو، همان سوی که شد ماند
جان کرد به ره حمله و آن نیز برون ماند
از کوی تو باز آمد و بر آتش دل سوخت
هر نامه صبری که ازین پیش دلم خواند
❈۲❈
اندر دلم این بود که بگذشت همه عمر
وین دیده نثاری به ته پای تو افشاند
آب از جگرم خورد و برم نیز جگر داد
بالات نهالی که در آب و گل ما شاند
❈۳❈
پرسند عزیزان و نخوانم بر خود، ازانک
کس بر جگر سوخته مهمان نتوان ماند
آن یار به دل در شد و تن خدمت او کرد
بستند در دل، خرد و هوش برون ماند
❈۴❈
کردیم بحل نرگس بازنده او را
خسرو همه هستی که به یک داد لبش خواند
کامنت ها