امیرخسرو دهلوی:آن را که غمی باشد و گفتن نتواند شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند
❈۱❈
آن را که غمی باشد و گفتن نتواند
شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند
از ما بشنو قصه ما، ورنه چه حاصل؟
پیغام که باد آرد و گفتن نتواند
❈۲❈
بی بوی وصالت نگشاید دل تنگم
بی باد صبا غنچه شگفتن نتواند
از اشک زدم آب همه کوی تو تا باد
خاشاک سر کوی تو رفتن نتواند
❈۳❈
شوریده تواند که کند ترک سر خویش
ترک سر کوی تو گرفتن نتواند
اندر دل ما عکس رخ خوب تو پیداست
زآیینه کسی چهره نهفتن نتواند
❈۴❈
جوینده چه سهل است که بر خود نکند سهل
فرهاد چو خسرو ره رفتن نتواند
کامنت ها