امیرخسرو دهلوی:سر زلف تو یاری را نشاید که دشمن دوست داری را نشاید
❈۱❈
سر زلف تو یاری را نشاید
که دشمن دوست داری را نشاید
اگر چه زلفت آرد تاب بازی
ولی باد بهاری را نشاید
❈۲❈
دلا، خود را به چشم او مده، زانک
مقام استواری را نشاید
حریفش بوده ام شب مگری، ای چشم
که این شربت خماری را نشاید
❈۳❈
به جان کندن رها کن نیم کشته
که این تن زخم کاری را نشاید
خرابم کرد چشمت، راست گفتند
که ترک مست یاری را نشاید
❈۴❈
مران از در که خسرو بنده تست
عزیزش کن که خواری را نشاید
کامنت ها