امیرخسرو دهلوی:عشق آمد و دل ز دست ما برد تدبیر ز عقل مبتلا برد
❈۱❈
عشق آمد و دل ز دست ما برد
تدبیر ز عقل مبتلا برد
عیش و طرب و قرار و تمکین
یک یک ز دلم جدا جدا برد
❈۲❈
هر دل که به سینه کسی دید
یا در کف غم سپرد و یا برد
یار آمد و ساخت خانه در دل
شاه آمد و خانه گدا برد
❈۳❈
ما را که ز غم خیال گشتیم
باد سر زلف او ز جا برد
سیلاب غمش در آمد از شهر
بازار هزار پارسا برد
❈۴❈
شب صورت او به خواب دیدم
تا چشم زدم بهم، مرا برد
دل را می برد سیل دیده
اشکم بدوید و خواب را برد
❈۵❈
این دیده، من که کور بادا
پیش همه آبروی ما برد
مسکین دل بیقرار خسرو
غم هیچ ندانمش کجا برد؟
کامنت ها