امیرخسرو دهلوی:شمشیر کین باز آن صنم بر قصد دلها میکشد جان هم کشد بار غمش، دل خود نه تنها میکشد
❈۱❈
شمشیر کین باز آن صنم بر قصد دلها میکشد
جان هم کشد بار غمش، دل خود نه تنها میکشد
خطی که از دود دلم بر گرد آن لب سبزه شد
ما را از آن سبزی همه خاطر به صحرا میکشد
❈۲❈
مایل به سرو قد او باشد دل خسته مرا
عاشق که صاحبهمت است میلش به بالا میکشد
آن غمزه خونریز او خونم بریزد عاقبت
سخنی دل قصاب را در زیر خونها میکشد
❈۳❈
در عاشقی ثابتقدم هرگز نباشد آنکه او
از کوی یار دلستان از بیم جان پا میکشد
عشقت چو کالای من است، جور رقیبان میکشم
تاجر جفای دود را از بهر کالا میکشد
چشمم که از هجر رخت، زین پیش چون قلزم بدی
اکنون چه جیحون شد روان، میلش به دریا میکشد
اکنون چه جیحون شد روان، میلش به دریا میکشد
کامنت ها