امیرخسرو دهلوی:چون هنر مرغ فراوان شود مرغ ز بر دست سلیمان شود
❈۱❈
چون هنر مرغ فراوان شود
مرغ ز بر دست سلیمان شود
وای بر آن آدمی بی خبر
کوکم از آن مرغ بود در هنر
❈۲❈
دجله چو آمیخته گردد به نیل
هست جدا کردن آن مستحیل
چشمهٔ چاه هر چه که بالا شود
چشمه محال است که دریا شود
❈۳❈
خواست یکی خواسته لیکن نیافت
آنکه نمیخواست برد خود شتافت
رفت یکی در طلب لعل سنگ
ریزهٔ سنگین نیامد به چنگ
❈۴❈
وان دگری را که غم آن نبود
لعل چنان یافت که در کان نبود
کوشش بیهوده ز غایت برون
کوبش آبست، به هاون درون
❈۵❈
این همه بیداری ما خفتنست
کامدن ما ز پی رفتن ست
گر بودت، خوش خور و بدخو مباش
ور نبود، رنجه مشو گو مباش
❈۶❈
تنگ مباش از پی عیش فراخ
کان بری از باغ که خیزد ز شاخ
هر چه رسد، بیش خور و کم مخور
ور نرسد هم برسد، غم مخور
❈۷❈
هر چه بجوئی و نیابی، مرنج
زانکه به خواهش نتوان یافت گنج
ترک طمع گیر ز خود شرم دار
تا نشوی چون خجلان شرمسار
❈۸❈
گرسنه زانی که درین تنگنای
نان ز ملک می لبی نزد خدای
غره به نزد یکی سلطان مشو
بلبل باغی، مگس خوان مشو
❈۹❈
هست وی از خرمن هستی خسی
تا تو چه باشی که کمی زو بسی
چند کشی پیش ملک دست پیش
تات زکاتی دهد از ملک خویش
❈۱۰❈
تشنه بمیر، آب زد و نان مخواه
خون خور و از خوانچهشان نان مخواه
چون ببریدی طمع از ناکسان
صرف مکن گوهر خود با خسان
❈۱۱❈
گل به چراگاه ستوران مبر
آئینه در مجلس کوران مبر
کامنت ها