امیرخسرو دهلوی:رفتیم از چشم و در دل حسرت رویت بماند بر شکستی و به جانم نقش گیسویت بماند
❈۱❈
رفتیم از چشم و در دل حسرت رویت بماند
بر شکستی و به جانم نقش گیسویت بماند
سر گذشتی بشنو از من، داشتم وقتی دلی
سالها شد در فرامش خانه مویت بماند
❈۲❈
دی خرامان می گذشتی خلق بیدل مانده را
گریه ها پیشت روان شد، چشمها سویت بماند
مردن من بین که چون شب بازگشتم از درت
کالبد باز آمد و جان بر سر کویت بماند
❈۳❈
گردنت آزاد باد و خون من در گردنم
چون به کشتن خو گرفتی و همان خویت بماند
رفت جان پر هوس تا بوسد ابروی ترا
هم در آن بوسیدن محراب ابرویت بماند
❈۴❈
زان شبی کین سو گذشتی گیسوی مشکین کشان
تاکنون مستم که تو بگذشتی و بویت بماند
بو که باز آید دل و جان گرفتارم ز تو
از بدت گفتن زبان در کوی بدگویت بماند
❈۵❈
این به گفتن راست می آید که خسرو، خوش بزی
چون زید بیچاره ای کز دیدن رویت بماند
کامنت ها