امیرخسرو دهلوی:روزها شد که ز تو بوی وفایی نرسید وز سر کوی توام باد صبایی نرسید
❈۱❈
روزها شد که ز تو بوی وفایی نرسید
وز سر کوی توام باد صبایی نرسید
چاک شد پیرهن عمر به صد نومیدی
دست امید به دامان قبایی نرسید
❈۲❈
در بیابان طلب بخت پریشان کردم
گرد آمد همه عمر و به جایی نرسید
چشم گستاخ به نظاره روی تو بماند
لب محروم به بوسیدن پایی نرسید
❈۳❈
اندر آن روز که بالای توام بر جان زد
وه که بر سینه چرا تیر بلایی نرسید
تن بیمار مرا خاک درت خوش بادا
که به پرهیز بمرد و به دوایی نرسید
❈۴❈
همه عالم ز جمال تو نصیبی بگرفت
چه توان کرد، اگر بخش گدایی نرسید
ما که باشیم که ناخوانده به کویت آییم؟
مگسان را گهی از کاسه صلایی نرسید
❈۵❈
تازه بادات گلستان جمالت هر روز
گر چه با خسرو ازان برگ گیایی نرسید
کامنت ها