امیرخسرو دهلوی:گرفتن سهل باشد، این جهان را کلید آن جهان، باید شهان را
❈۱❈
گرفتن سهل باشد، این جهان را
کلید آن جهان، باید شهان را
مکن بس بر همین کز تیغ و از رای
همه دنیا گرفتی، شسته بر جای
❈۲❈
به همت آسمان را قلعه کن باز
به ملک خشکی و تری مکن ناز
بکن کاری همین جا تا توانی
که آنجا هم، چو اینجا، ملک رانی
❈۳❈
مسلم بایدت گر پادشاهی
بباید کردن از دلها گدائی
دعا زین به نمیدانم به جایت
که از دلها حشم بخشد خدایت
❈۴❈
مکن تیغ سیاست را چنان تیز
که چون آتش، نداند کرد پرهیز
شه آن به کاو عمل چون آب راند
که هم جان بخشد و، هم جان ستاند
❈۵❈
کسی کاو مملکت را بد سگال است
بکش، کان خون، بی حرمت حلال است
به کار دیگران، بر شعله زن آب
خرد بیدار دار و تیغ در خواب
❈۶❈
چو هستندت همه پائین پرستان
زبر دستی مکن بر زیر دستان
رهت چون رفت خلق از دیده در پیش
رهٔ خود را تو روب از دیدهٔ خویش
❈۷❈
به چندین، مشعل امشب کار ره کن
ره ظلمات فردا را نگه کن
ازینجا بر چراغی گر توانی
که تا آنجا به تاریکی نمانی
❈۸❈
چراغی نی که باد از وی برد نور
چراغی کان نمیرد از دم صور
مشو مغرور این مشتی خیالات
که در پیش تو میآید به حالات
❈۹❈
جهان خوابیست پیش چشم بیدار
به خوابی دل نه بندد مرد هوشیار
تو یک ذره غباری از زمینی
که اندر خواب خود را کوه بینی
❈۱۰❈
چو بر تو دست تقدیر آورد زور
کنی روشن که جمشیدی و یامور
بخواب اندر مگر موشی شتر شد
ز پری تنش دل نیز پر شد
❈۱۱❈
ز خواب خوش بر آمد شاد گشته
همی شد سو به سو پر باد گشته
بنا گاه اشتری باری برو ریخت
ز صد من یک جو آزاری برو ریخت
❈۱۲❈
ته آن بار مسکین موش درماند
به مسکینی جمازه در عدم راند
خوش است این خوابهائی خوش به تعبیر
اگر بر عکس ننمایند تأثیر
❈۱۳❈
چو بازیچه است ملک سست بنیاد
بدین بازیچه چون طفلان مشو شاد
نمیگویم که ترک خسروی کن،
رهٔ کم توشگان را پیروی کن،
❈۱۴❈
تو کی این پای ره پیمای داری
که زنجیر زر اندر پای داری
تواین ره کی روی کز ناز و تمکین
زنی ده گام بر یک خشت زرین
❈۱۵❈
به دل اصحاب دل را آشنا باش
درون درویش و بیرون پادشاه باش
به شاهی سهل باشد ملک را نی
به ملک بندگی رس گر توانی
❈۱۶❈
نه اندک، کارها بسیار کردی
ولی بهر دل خود کارکردی
کنون کار از پی آن کن که هر بار
دهد در کار اندک، مزد بسیار
❈۱۷❈
چو توقیعی که اندر پادشاهی است
خلافت نامهٔ ملک خدائی است
ستون ملک نبود پایهٔ تخت
نه چوب چتر باشد عمدهٔ بخت
❈۱۸❈
بسی دیدم کمرهای کریمان
همه در یتیمش از یتیمان
جفای خلق پیش شاه گویند
جفا چون شه کند، داد از که جویند؟
❈۱۹❈
نه هر فرقی سزای تاج شاهی است
نه هر سر لایق صاحب کلاهی است
همه باشند بهر تاج محتاج
یکی را زانهمه روزی شود تاج
❈۲۰❈
فلک هر لحظه میدوزد کلاهی
کزان تاجی نهد بر فرق شاهی
کسی را تاج زر بر سر دهد زیب
که ناید بر ضعیف از تختش آسیب
❈۲۱❈
رساند از کف خود جمله را بهر
کز آن پروردهٔ راحت شود دهر
غم عالم چنان باشد به جانش
که باشد عالمی غم بهر آنش
❈۲۲❈
جهانداری به از عالم ستانی
که از خورشید ناید سائبانی
رعیت چون خلل یابد ز بنیاد
کجا ماند بنای دولت آباد
❈۲۳❈
رعیت مایهٔ بنیاد مال است
زمال اسباب ملک آماده حال ست
چو تیشه بشکند از راندن سخت
نه کرسی ساختن بتوان و نی تخت
❈۲۴❈
کسی کاز بهر تو صد رنج ورزد،
ز تو آخر به یک راحت خیزد؟
نه شه را از گل دیگر سرشتند
نه نعمت زان او تنها نوشتند
❈۲۵❈
چو ماهم گوهریم از یک خزانه،
چرا گنجد تفاوت در میانه ؟؟
کند شیر، ار بخوردن، بخل گرگی
برو تهمت بود نام بزرگی!
❈۲۶❈
درخت ار سایه نبود بر زمینش
چرا خلقی بود سایه نشینش
بداد دست ده، تا صد شود شاد
به دست داد ماند کشور آباد
❈۲۷❈
کند ابری که دایم سایهبانی
به از باران که باشد ناگهانی
فروخوان نامهٔ مظلوم زان پیش
که بینی رو سیه زو نامهٔ خویش
❈۲۸❈
سپید است ار چه ایوان شهنشاه
سیه گردد ز دود تیرهٔ آه
عنان شاه گر بر آسمان است
دعا را دست بالاتر از آن است
❈۲۹❈
ته غار اژدهای با چنان زور
شود مسکین چو در چشمش خزد مور
توان بی توانان هست چندان
که پیچد سخت دست زورمندان
❈۳۰❈
پگه خیز است خورشید سمائی
که دارد عالمی زو روشنائی
چو سلطان بندگی را پیش گیرد
خدا آن بندگی زو درپذیرد
❈۳۱❈
وگر شد رسم شاهان جام گلگون
به اندازه نه از اندازه بیرون
مبین یک جرعه در طاس شرابی
که طوفان است از بهر خرابی
❈۳۲❈
سرود و لهو هم باید به مقدار
که چون بسیار شد، عکس آورد بار
نشاید تا بدان حد نغمه و نای
که پای تخت هم بر خیزد از جای
کامنت ها