امیرخسرو دهلوی:مست من بی خبر از بزم چو در خانه شود جان به همراهی آن نرگس مستانه شود
❈۱❈
مست من بی خبر از بزم چو در خانه شود
جان به همراهی آن نرگس مستانه شود
دشمن جان خودم پیش تو، ای تیرانداز
دوست نبود که بلا ببیند و بیگانه شود
❈۲❈
در تو حیرانست نمی داند نظارگیت
آن گهی خواهد دانست که در خانه شود
می کنم شکر جفایت که چوشه ریزد خون
بندگان را همه گفتار ندیمانه شود
❈۳❈
ای بسا خلق که زنار مغان خواهد بست
باش تا زلف تو در کشمکش شانه شود
با چنان سلسله زلف که لیلی دارد
حق به دست دل مجنونست که دیوانه شود
❈۴❈
ساقیا، بو که نظر بر شودم بر نظرت
باده می ریز که تا بر سر پیمانه شود
بسکه پروانه شود سوخته شمع ز عشق
عارف از سوختگی عاشق پروانه شود
❈۵❈
همه شب خسرو و افسانه یار و هر بار
قدری گوید و سر بر سر افسانه شود
کامنت ها