امیرخسرو دهلوی:عاشقی را که غم دوست به از جان نبود عاشق جان بود او، عاشق جانان نبود
❈۱❈
عاشقی را که غم دوست به از جان نبود
عاشق جان بود او، عاشق جانان نبود
مردن از دوستی، ای دوست، زهندو آموز
زنده در آتش سوزان شدن آسان نبود
❈۲❈
بی بلا نیست مرادی که نه حج پیش در است
که به ره زحمت دریا و بیابان نبود
زهر کش از کف ساقی تو، اگر می خواری
کیست کش تشنگی چشمه حیوان نبود
❈۳❈
ای که عاشق نه ای، ار دم دهدت غمزه زنی
دل نبندی که نکو روی مسلمان نبود
جان فدای نظری شد مشمر سهل، ای دوست
کارزویی که به جانی خری، ارزان نبود
❈۴❈
دی به گشت آمدی و شور به بازار افتاد
پادشاهی که به شهر آید، پنهان نبود
رفتی و ماند خیال تو، ولی خرسندم
ماندنش گر ز پی همرهی جان نبود
❈۵❈
چند پرسی که چرا خلق به رویم حیرانست؟
این حکایت ز کسی پرس که حیران نبود
خسروا، بلبلی آخر، به قفس هم خوش باش
دور گردونست، همه باغ و گلستان نبود
کامنت ها