امیرخسرو دهلوی:سبزهها میدمد و آب روان میآید ابر چون دیده من گریهکنان میآید
❈۱❈
سبزهها میدمد و آب روان میآید
ابر چون دیده من گریهکنان میآید
از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان میآید
❈۲❈
سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
که به گلزار بسی سرو روان میآید
جان کشم پیش و جهان هم، اگرم دست دهد
اندر آن راه که آن جان جهان میآید
❈۳❈
نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر
کای صبا، از تو مرا بوی فلان میآید
اینکه آن شوخ همیآید و خلقی بیهوش
مرده را مژده رسانید که جان میآید
❈۴❈
منه، ای باد، فزون بار غبارش زین بیش
که گرانبار دل و جان کسان میآید
کوه غم دارم و یک لحظه برون میریزم
بر دل نازکش آن نیز گران میآید
❈۵❈
خسروا، دست به فتراک امید که زدی؟
تو سنی دان که نه در ضبط عنان میآید
کامنت ها